آروینآروین، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره
آریاناآریانا، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره

خاطرات آروین حیدری مدلینگ دو ساله

یه بچه یه ساله فک میکنه شیر از کجا میاد تو سینه مامانش !!!

بعضی وقتها با خودم فکر میکنم واقعا تو کله کوچولوی این فسقلیها چی میگذره انگار تو کله اشون جز افکار مخرب کندوکاو و یا افکارخنده داره که نصفش واقعیته نصف دیگه اش علت مسخره ایی که خودشون بهش رسیدند وجود نداره دیروز شیشه شیر رو دادم دست پسر یک ساله ام که بخوره بهش گفتم بگیربخواب این شیرو بخور بعد رفتم تو آشپزخونه وقتی برگشتم دیدم پسرم نشسته لباسشو زده بالا سعی داره هر طور شده از داخل شیشه شیر شیر رو وارد سینه اش کنه !!!!!!!!! ...
18 شهريور 1393

ماجرای پسرم ومرد هندی

پسرم تازه راه افتاده هنوز نمیتونه کامل صحبت کنه فقط چند تا کلمه رو خوب میگه یک کفش سوت سوتکی براش خریدیم که به شوق شنیدن صداش اصرار داره راه بره دیروز داشتم تو کوچه امون می رفتم که یه دفعه یه ماشین کنار پیاده رو پارک کرد و یه هندی با توربان دور سرش ازش پیاده شد پسرم همینطور که داشت میرفت یه دفعه ایستاد و محو تماشای آقاهه شد هر چی دستشو میکشیدم نمی اومد یه دفعه با انگشت به توربان روی سر هندیه اشاره کرد و گفت اوه اوه اوه ..منم سعی کردم دستشو بگیرم ببرمش اما دستشو از تو دستم در آورد و بعد رو سر خودش کشید و بعد دوباره به سر آقاهه اشاره کرد و توربانشو نشون داد و دوباره گفت اوه اوه اوه تازه فهمیدم داره میگه این آقاهه با بقیه فرق داره برام جال...
18 شهريور 1393

پسر یک ساله ام و.... مشکل +18

جدیدا پسرم یک کار عجیب و غریب میکنه چند روز پیش پنبه ریزشو باز کرده بودم تاشستمش رفتم تو اتاق پنبه ریزشو بیارم اتفاقا درست موقع ناهار بود وسفره هم پهن بود وقتی برگشتم دیدم رفته سر سفره با قاشق داره به شونبولش غذا تعارف میکنه میخواست به زور بهش بده بخوره وقتی که دید نمیخوره شروع کرد به کتک زدنش!!!!!!!!!!!!! از اون تاریخ به بعد هر روز تو پنبه ریزش تکه های غذا پیدامیکنم از نون گرفته تا برنج و بیسکویت.... شوهرم میگه فکر میکنه بچه اشه باید بهش غذا بده تربیتش کنه !   ...
18 شهريور 1393

دیشب تو رختخواب ...پسرم!!

پسرم 16 ماهشه من هرشب قبل خواب پوشاک پسرم رو عوض میکنم و بعد از شستن و پودر و پماد میخوابونمش دیشب تازه جاشو عوض کرده بودم وقتی بردمش تو رختخواب وروشو ملحفه کشیدم بعد چند دقیقه متوجه شدم زیرش خیسه همونطور که خواب بودآروم بلندش کردم شورتش خشک بود پوشاکش هم چک کردم خشک بود نفهمیدم چرا زیرش خیس شده از شوهرم پرسیدم روی تخت آب ریختی با تعجب گفت نه امروز صبح که پا شدم متوجه شدم پسرم جورابای رنگ پای منو که شسته بودم و آویزون کرده بودم همونطور خیس یه لنگه اشو تو یه پاش کرده لنگه دیگه اشو هم گذاشته بوده تو جیب شورتش!!!!!!!!!!!!!!!! ...
18 شهريور 1393

فقط خدا میدونه تو سر این کوچولوها چی میگذره !!!!!!!!!!!!!

پسرم یک سال و دوماهشه انقدر شیطونه که بعضی وقتها فک میکنم تو جسمش یه پسر شیطون 15 ساله است تازگیها راه افتاده البته هنوز کمی باز باز و کند راه میره اما با همین وضعیت هم مدام در حال سربسر گذاشتن دیگرانو فرار کردنه دیروز برای چکاپ ماهیانه رفته بودیم مطب دکتر یه خانم و آقایی هم اومده بودند اونجا داشتند پوشاک نی نی شون رو که تازه بدنیا اومده بود رو صندلی تعویض میکردند پسرم رفته بود ایستاده بود کنارشون و با دقت نگاه میکرد که دارند چکار میکنند وقتی خانمه یه پوشاک تمیز از کیفش در آورد و روی صندلی گذاشت یه دفعه پسرم پوشاکو برداشت و فرار کرد !!!!!!!!!!! هنوز داشتم بابت کار اولش عذرخواهی میکردم که ...یه دختر خانمی که اونم کمی بزرگتر از پسرم بود و 16 م...
18 شهريور 1393

بوسه آتشین!!

پسرم سیزده ماهشه تازه بهش بوس کردن رو یاد دادم دیروز داشت تو اتاق شیطنت میکرد منم رفتم رو فرش وسط اتاق خواب دراز کشیدم که مراقبش باشم یه دفعه به سرم زد بگم بیاد منو بوس کنه بهش گفتم مامانی بیا مامانو ببوس فکر کن! منم بعدش چشمامو بستمو منتظر شدم که لبهای کوچولوش با صورتم تماس پیدا کنه... که یه دفعه یه چیز محکم عین پتک خورد تو دهنم انگار آتیش از لبام بلند شد چشمامو باز کردم و عین برق از جا پریدم با دسته بخار شوی وایستاده بود بالا سرم غش غش میخندید    
18 شهريور 1393

پسر انقدر بابایی؟ پسر یک ساله آدم فروش من !!!

[حذف پست] [ویرایش پست] [لینک مستقیم] [ارسال ایمیل] پسرم یک سال و یه ماهشه تازه یه ماهیه که دوست داره خودش غذا بخوره دکترش هم به ما گفت اجازه بدین اینکارو بکنه برای همین ما هرشب یه سفره نسبتا بزرگ میندازیم و پسرم وسط سفره ما میشینه و تا دلتون بخاد با ریخت و پاش غذاش حال میکنه دیشب داشتیم شام میخوردیم دیدم همونطور که وسط سفره نشسته بود با تصور اینکه غذای منو باباش با غذای اون فرق داره یه قاشق از تو بشقاب من یه قاشق از تو بشقاب شوهرم بر میداشت میریخت تو ظرف غذای خودش تو همین حین متوجه شد رو غذای من یه کباب هست برگشت تو بشقاب باباشو نگاه کرد دید رو برنج باباش کباب نیست با همون دستای کوچولوش کباب رو از تو بشقاب من برداشتو گذاشت تو بشقاب باباش!!!!...
5 فروردين 1393