من یک مادرم!
با خنده هایش شاد میشوم و با اشکهایش می گریم تحمل دردش را ندارم شیطنتهایش را دوست دارم و به حرفهای بی وسروته اش با جان و دل گوش می دهم سوالات عجیب و غریبش را صبورانه و بارها و بارها جواب می دهم از تماشای بازی اش چنان لذت می برم که گاهی ساعتها محو تماشای بالا و پایین پریدنش میشوم و متوجه گذر زمان نمیشوم با ذوق و شوقش به ذوق می آیم و اگر چشمانش را ناراحت ببینم دنیا روی سرم خراب میشود دو ست دارم خودم را آنقدر کوچک کنم که او حس کند با همسن خودش بازی میکند تا بیشتر لذت ببرد همیشه بهترینها را برای او میخواهم و تا اوسیر نشود غذا از گلویم پایین نمی رود تا نخوابد خوابم نمی برد تا بهترین لباسها را...