خاطرات آروین حیدری مدلینگ دو ساله

الان که دارم این خاطره رو می نویسم آروین 4 سال و 9 ماهشه و آریانا دو سال و 10 ماهشه چند شب پیش نیمه های شب یهو آریانا زد زیر گریه خیلی ترسیدم بغلش کردمو ازش پرسیدم چی شده مامان ؟؟ گفت پام درد میکنه خیلی هول شدم بلندش کردم و همونطور که تو بغلم گریه میکرد آوردمش تو پذیرایی برقو روشن کردم تا ببینم پاش چی شده اما چیز خاصی روی پاش نبود حتی یه جوش یا قرمزی هر چی ازش میپرسیدم چیه مامان چرا گریه میکنی فقط داد میکشید پام درد میکنه باباشو بیدار کردم اونم نمیدونست چکار کنه هرکاری میکردیم ساکت نمیشد همون موقع آروین هم از خواب بیدار شدو اومد تو پذیرایی بهش گفتم چی شده مامان تو چرا پاشدی؟ گفت مامان به این بیماری میگن آنژیوفلکس یه بیماریه که بچه ها میگیرند...

...

      ...

      ...

...

چند روز پیش برای خودمو همسرم چای سبز دم کرده بودم اتفاقا آروین هم اومد تو آشپزخونه و لیوانهای چای سبز رو روی اوپن دید ازم پرسید مامان این چیه گفتم چای سبز گفت به منم میدی بخورم گفتم  نه  پرسید چنا(چرا) ؟ گفتم عزیزم این مال آدم بزرگهاست تو بخوری فشارت می افته گفت پس چنا تو میخوری ؟گفتم آخه من میخوام لاغر بشم هر کی که بخواد لاغر بشه باید بخوره................. خلاصه چندروز گذشت دیروز آروین اومد تو آشپزخونه و بهم گفت مامان میدونی من چرا این روزا انقدر غذا میخورم گفتم چرا مامان ؟ گفت آخه میخوام زیاد بخورم چاق بشم بعد مثل شما چای سبز بخورم لاغر بشم ...

...