بازم ماجرای پذیرایی پسر دو ساله اجتماعی من از مهمونا!
دیروز رفته بوذیم خونه مادرشوهرم اینا دست بر قضا اونا هم مهمون داشتند ماشالله آروین هم که میدونید اجتماعی تصمیم گرفته بود از مهمونا پذیرایی کنه من که بی خبر از همه جا فکر میکردم میخواد از تو آجیلای روی میز تخمه بخوره بهش گفتم مامان بذار من برات پوست کنم اما اون میگفت نه خودم گفتم آخه می پره گلوت مامانی اما خوب اون اصرار میکرد نه خودم پوش میکنم (پوست میکنم) خلاصه کلی تلاش کرد و منم داشتم نگاش میکردم... بالاخره بعد یه ربع زحمت کشیدن تونست یه تخمه رو پوست کنه اما خوب از تخمه هه یه تیکه به اندازه کمتر از سانت مونده بود بعد دیدم اونو همونطور که آب دهنش از روش چکه میکرد برد و به یکی از مهمونا تعارف میکرد اونم مونده بود چی بگه هی میگفت مرسی عزیزم خودت بخور اما خوب آروین اصرار میکرد الهی بگردم بهش میگفت بلات (برات) پوش کندم مهمونه هم بیچاره مونده بود قیافه اش اینجوری شده بود