آروینآروین، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره
آریاناآریانا، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره

خاطرات آروین حیدری مدلینگ دو ساله

جیگرم برای پسرم آتیش گرفته ....

1393/6/18 13:01
نویسنده : مامان آروین
506 بازدید
اشتراک گذاری
تازه 16 ماهش شده من خودم 4 ماهه باردارم دکترا بهم توصیه کردند بهش شیر ندم هر کاری کردم نتونستم از شیر بگیرمش مجبور شدم به توصیه پزشکش کمی از خودم دورش کنم برای همین چند روزی از صبح تا شب پیش مادرم میذاشتمش عصرها میرفتم بهش سر میزدم ولی سعی میکردم شیرش ندم مامانم روزا حسابی سیرش میکرد و شب بعد یه شام مفصل میداد ببرمیش خونه اما شبا تا صبح شیرمیخورد چندوقت پیش اینجا یه تاپیک زدم و یه عده سرزنشم کردند و گفتند اینکار خیلی بده فعلا کوچیکه بهش شیر بده و خودتو تقویت کن یا اینکه یه دفعه از شیر بگیرش و ازخودت دورش نکن خلاصه من هم دوباره بعد از اینکه از کار برمیگشتم میاوردمش پیش خودم متاسفانه دیگه غذا نمیخورد وقتی پیش من بود فقط شیر میخورد حتی شام هم نمیخورد من هم گفتم اشکال نداره فعلا بهش شیر میدم تا اینکه دو روز پیش رفتم دکتر زنان و زایمان دکتر بهم گفت که بجای افزایش وزن کاهش وزن هم داشتی گفت نباید دیگه شیر بدی هم خودت رو از بین میبری هم بچه تو شکمتو جریان رو بهش تعریف کردم گفت اشکال نداره این دوری موقتیه سعی کن از خودت دورش کنی و تلخک رو هم امتحان کن من دیروز صبح سرکار بودم عصر رفتم خونه مادرم اینا بچه خواب بود تا 5 وقتی بیدار شد چند ساعتی باهاش بودم اما هر چی سعی کرد شیر بخوره بهش ندادم بجاش مادرم بهش آب میوه و شیر و غذا میداد بعد برای شام رفتم خونه خودمون و بعد شام با شوهرم برگشتیم پسرم خوشحال بود و داشت بازی میکرد مامانم گفت که شیر و غذاشو خورده نگران نباش تصمیم گرفتم شب اونجا بمونم اما بهش شیر ندم اما چون هر شب پسرم بعد خوردن شیر میخوابید طبق عادت اومدو یقه لباسمو گرفت بعد دستشو تو یقه ام کرد من قبلش تلخک زده بودم برای همین گفتم باشه بیا بخور اما اخ شده مامانم گفت نده بهش نده پسرم داشت هر دومون رو نگاه میکرد بعد شروع کرد به مکیدن با اینکه تلخ بود خورد اصلا به روش نیاورد موقع خوردن چنان معصومانه زیر چشمی منو نگاه میکرد که جیگرم کباب شد تو دلم گفتم با اینکه تلخه بخاطر عطشش داره میخوره بعد مادرم دوباره گفت بهش نده مگه نمیگم بهش شیر نده یه دفعه پسرم یه نگاه به هردومون کرد لب پایینشو بیرون آورد و چشماشو پر ا شک کرد و زد زیر گریه نمیتونستم تحمل کنم اون خیلی کوچیکه اما همه چی رو می فهمه با خودم گفتم طفلی حاضره شیر تلخو بخوره اما بخاطر حرف مادرم که میگفت بهش شیر نده حس کرد این شیر تلخ رو هم ازش داریم دریغ میکنیم زد زیر گریه جیگرم کباب شد خلاصه هر جور بود مادرم خوابش کرد ساعت 2 نصف شب بیدار شد شیر میخواست مادرم بغلش کرد آروم نمیشد خودم گرفتمش تو بغلم آروم شد اما عطششو حس میکردم وقتی کنار خودم رو تخت خوابوندمش صورتشو به صورتم چسبونده بود و هر چند دقیقه ای یه بار نفس بلندی شبیه آه می کشید وای چقدر یادآوریش هم وحشتناکه خلاصه دیشب هر طور بود بهش شیر ندادم اما از صبح تا حالا جیگرم کبابه از یادآوریش هم ضجر میکش
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)