پسرمهربون و دلسوز من
دیروز جمعه 16 آبان 93 بود شب بابای آروین ناخناشو با ناخنگیر گرفت بعدش آروین ناخن گیر کوچولوشو دستش گرفت و اومد کنارم روی مبل نشست تا ناخنای منو بگیره یه دفعه همینطور که داشت با نوک تیز ناخنگیر به انگشتم فشار میداد من از شدت درد بلند گفتم آیییییییییییییی آروین دیگه سرشو بلند نکرد همونطور که سرش پایین بود حس کردم دماغش قرمز شد و لب پایینشو غنچه کرد بعد خم شد انگشتمو بوسید باباش که شاهد این اتفاق بود بهم گفت که سریع بغلش کن بغض کرده من بغلش کردمو گفتم نگران نشو عزیزم چیزی نشده مامان ! شوخی کردم بعد صورت کوچولوشو بلند کردم که ببوسمش دیدم چشماش پر از اشکه و یه قطره اشک از گوشه چشمش روی دستم افتاد خم شدو دوباره انگشتمو بوسید و بعد پاشد دستاشودورگردن انداخت و با چشمان پر از اشک منو بوسید الان که دارم اینا رو مینویسم اشکام داره سرازیر میشه الهی قربون پسر دلسوزومهربونم بشم کی گفته پسرا احساساتی نیستند دخترا فقط دلسوزند؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟