تو چیزی نمیخوای برات بگیرم؟
دیروز رفته بودم دانشگاه وقت برگشت گفتم از انقلاب چند تا کتاب هم برای آروین بگیرم زنگ زدم خونه به مادرم گفتم آروین کجاست خوابیده یا بیداره ؟ ناهار خورده یا نه؟ مامانم گفت آروین همین جاست میخوای باهاش صحبت کنی گفتم چرا که نه گوشی رو بده بهش بعد بهش گفتم سلام مامان جون خوبی میخوام برات کتاب یخرم تو چیزی نمیخوای برات بگیرم ؟ گفت چلا(چرا) من چیزی میخوام گقتم خوب چه چیزی میخوای گفت چیزی.. گفتم مامان جون بگو چه چیزی ؟ گفت چیزی بگیر دیگه چیزی میخوام
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی