آروینآروین، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره
آریاناآریانا، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره

خاطرات آروین حیدری مدلینگ دو ساله

کی به کی میگه بی جنبه !!!!!!!!!

چند شب پیش با برادربزرگترم و همسرشو پسرشون  عرشیا بعد از شام رفتیم پارک نزدیک خونه امون خوب چون دیر رفته بودیم تقریبا تا ساعت 12 و خورده ای شب تو پارک بودیم آروین هم که ماشالله اگه تا صبح هم تو پارک ولش کنیم تا لحظه آخر میخواد از فرصت استفاده کنه ونمیزاره تاب سرسرها حروم بشن اون شب با وجود اینکه توی طول روز اصلا نخوابیده بود تا 12 نصف شب حتی پلک هم بهم نزد وقتی میخواستیم برگردیم باید یه آهنربای بزرگ میاوردیم تا از تو زمین بازی  به زور بکشیمش بیرون اما باز بدو بدو میرفت سمت زمین بازی ... انقدر اینکار رو تکرار کرد که برادرم  با صدای بلند داد کشید آروین برگرد وگرنه وای به حالت ... بعدش من رفتم سمتش تا دستشو بگیرم بیارمش بهش گفتم ...
16 ارديبهشت 1394

دارم اسب سواری میکنم

دخترم آریانا به محض اینکه سه ماهش پر شد تونست برگرده و اولین تلاشهای خودش رو برای حرکت کردن به شکل سینه خیز شروع کنه الان طوری شده که حتی وقت پوشاک کردنش یکی باید بگیرش تا من بتونم پوشاکشو ببندم دقیقا شبیه نوزادی آروین تا میذارمش زمین سریع بر میگرده دیروز گذاشتمش تو پذیرایی تا برم تو آشپزخونه پستونکشو بشورم بیارم برگشتم دیدم آریانا برگشته به شکم روی زمین آروین هم نشسته پشتش میگه دانم (دارم )اسب سواری میکنم خیلی اعصابم خورد شد به آروین گفتم یه دقیقه هم نمیتونم تنها ولتون کنم بالاخره من از دست شما دو تا دیوونه میشم ..آروین هم خندید و گفت مامان دیوونه   ...
14 ارديبهشت 1394

این پسرا عجبا موجوداتی هستند ازهمون بچگی......

رفته بودیم خیابون بهار برای آروین لباس بگیریم اصلا نمیشد کنترلش کرد یا جلوتر از ما میدوید یا میرفت بالای جدولا ماشالا از هیچ مغازه ای هم نمیگذشت از جلو ی هر مغازه ایی که رد میشدیم میرفت تو و ما باید کشون کشون درش میاوردیم ....تومغازه ها هم که لباسها رو با چوب لباسی شون از تو رگالها بر میداشت میاورد میذاشت رو میز فروشنده خلاصه به غلط کرد ن افتادیم که چرا این نیم وجبی رو هم با خودمون آورده بودیم ....موقع برگشت جلوی جدول کنار خیابون یه دختر سه چهارساله ایی که به نظر از آروین یکی دوسالی بزرگتر بود ایستاده بود دیدم آروین رفته خم شده تو صورت دختره با خنده بهش میگه هه  هه ه.. بچه دماغو ...چتولی(چظوری) بچه دماغو؟؟؟؟؟؟؟؟ &...
12 ارديبهشت 1394

آقا دزده!!!

دیروز رفته بودیم خونه مامانم اینا آخر شب داشتیم برمی گشتیم  جلوی درب خروحی همه داشتندخداحافظی میکردند آروین هم بغل خواهرم بود یه دفعه همانطور از بغل خواهرم خم شد و گوشی آیفن رو برداشتو گفت انو سنام آقا دوزده من دلو باز کدم بیا تو (ترجمه: الو سلام آقا دزده من درو باز کردم بیا تو) ...
11 ارديبهشت 1394

عجب بابا!!!!!!!!!!!

هر شب که سرایه دار میاد جلو در آشغالا رو ببره آروین میدوء درب آپارتمان رو باز میکنه امشب هم آروین سر ساعت 9 که زنگ خونه به صدا در اومد دوید ودرو باز کرد باباش هم پشت سرش با زباله رفت که آشغالها رو بده به سرایه دار ببره اما با شناختی که از آروین داشت نمیذاشت آروین بره بیرون آخه هر بار یه سوتی میده خلاصه آروین انقدر اصرار کردو زور زد که بره بیرون ....و بالاخره هم با باز شدن در آروین بلند داد زذ سنام (سلام) اونم خیلی گرم جواب آروینو داد بعد آروین خیلی مودبانه گفت خدافیژ آشدالی ( خدا حافظ آشغالی ) و اومد تو بیچاره باباش این شکلی شده بود منم که تو خونه بودم  ... ...
3 ارديبهشت 1394

او دی؟؟؟؟؟؟؟؟

پسرم یه اصطلاحی داره که تو تمام جملاتش ازش استفاده میکنه این کلمه عجیب و غریب که معلوم نیست از کجا دراومده و هم اول جملاتش هم وسط جملاتش هم آخرش ممکنه بیاد او دی ء .... هیچ کس هم نمیدونه دقیقا معنیش چیه چندین بار هم من از خودش پرسیدم که اودی دیگه چیه ؟ میخنده میگه اودی اودیه دیگه ...
3 ارديبهشت 1394

بیا پشت منو بخارون!!!!!!!!!!!!!

دختر سه ماهه ام هم اخیرا خیلی شیطون شده خیلی وقتها با دیدن آروین یا شنیدن صداش الکی جیغ میکشه و سرو صدا میکنه اگه آروین بره سمتش سعی میکنه با مشتش موهای آروین روبگیره..... دیروز دیدم آروین نشسته کنار آریانا پشتشو کرده به آریانا و لباس خودش رو زده بالا بعد با دستای خودش دستای کوچولوی خواهرشو گرفته و سعی میکنه بکشه پشتش و بهش میگه بیا پشت منو بخارون   ...
2 ارديبهشت 1394

مامان قربونت بشه !!!!!!

من همیشه به آروینو آریانا میگم مامان قربونتون بشه امروز صبح بیدار شدم رفتم آب بخورم برگشتم تو اتاق خواب دیدم آروین بیدارشده رفته  سر تخت آریانا و داره بهش میگه اناهی مامان قولبونت بشه ( الهی مامان قربونت بشه ) ...
28 فروردين 1394

مواظب من باش!!!

هر روز صبح که بابای آروین ا ونو میبره خونه ماذرم اینامن می بوسمشو بهش میگم خداحافظ مواظب خودت باش امروز صبح که کاپشنشو پوشوندم و کلاشو سرش گذاشتم بوسیدمشو خواستم همون جمله رو تکرار کنم که ...آروین خم شد منو بوسیدو بهم گفت خودافیژ (خداحافظ) مواظیب من باش   ...
25 فروردين 1394