آروینآروین، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره
آریاناآریانا، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره

خاطرات آروین حیدری مدلینگ دو ساله

پماد یا خمیردندون؟؟؟؟

آروین خیلی دوست داره مسواک بزنه هر شب وقتی من مسواک میزنم اصرار میکنه که اونم مسواک بزنه تا حالا چند بار براش مسواک گرفتم اما چون بعد مسواک زدن مسواکشو به در و دیوار کشیده مجبور شدم مسواکشو بندازم دور امروز یه مسواک جدید براش گرفتم اما خوب چون میترسم خمیردندون رو بخوره تا حالا بهش خمیردندون نداده بودم شب مسواکشو دادم بزنه دیدم اومده تو آشپزخونه به من میگه مامان پوماد (پماد )بیده بزنم (منظورش خمیردندون بود ) ...
26 ارديبهشت 1394

بازم ماجرای پذیرایی پسر دو ساله اجتماعی من از مهمونا!

دیروز رفته بوذیم خونه مادرشوهرم اینا دست بر قضا اونا هم مهمون داشتند ماشالله آروین هم که میدونید اجتماعی تصمیم گرفته بود از مهمونا پذیرایی کنه من که بی خبر از همه جا فکر میکردم میخواد از تو آجیلای روی میز تخمه بخوره بهش گفتم مامان بذار من برات پوست کنم اما اون میگفت نه خودم گفتم آخه می پره گلوت مامانی  اما خوب اون اصرار میکرد نه  خودم پوش میکنم (پوست میکنم) خلاصه کلی تلاش کرد و منم داشتم نگاش میکردم... بالاخره بعد یه ربع  زحمت کشیدن تونست یه تخمه رو پوست کنه اما خوب از تخمه هه یه تیکه به اندازه کمتر از  سانت مونده بود بعد دیدم اونو همونطور که آب دهنش از روش چکه میکرد برد و به یکی از مهمونا تعارف میکرد اونم مونده بود چی ب...
26 ارديبهشت 1394

از کجا میشه فهمید که یه بچه دوساله چقدر خواهر کوچولوشو دوست داره ؟

من امروز متو جه شدم که آروین چقدر خواهر کوچولوشو دوست داره و عاشقشه... صبح رقته بودم  آشپزخونه که با صدای گریه آریانا بدو بدو برگشتم..  اما وقتی برگشتم دیدم آروین کنار آریانا روی تختش خوابیده و برای اینکه ثابت کنه چقدر خواهرشو دوست دار ه سعی کرده دست بچه رو بزاره زیر گردن خودش تو دلم گفتم خدارو شکر که اینا دو تا همدیگه رو انقدر دوست دارند ...........یه ساعت بعد  داشتم لباسای آریانا رو عوض میکردم که متوجه شدم.... .... یه حلقه بزرگ درست به اندازه دهن آروین که با جای دندونای کوچولویی درست به اندازه دندونای آروین درست شده بود  رو دست بچه نقش بسته بود ...
25 ارديبهشت 1394

برق هم تموم شد!!!!!!!

امروز نزدیکای ظهر باباش آروینو برد گذاشت خونه مادرم اینا حوالی عصر بود که با باباش رفتیم دنبالش مامانم میگفت آروین امروز خیلی اذیت کرده خیلی شیطون شده و حاضر جواب.... گفتم آخیه چطور دلت میاد در مورد بچه ام این حرفا رو بزنی اون خیلی هم پسر خوبیه طفلی پسرم به این مظلومی ... یه دقیقه هم نگذشته بود که آروین اومد تمام برقهای پذیرایی شون رو خاموش کردو گفت خوب دیگه بلقم (برق هم) تموم شد !!   ...
25 ارديبهشت 1394

کی به کی میگه پر رو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

آروین عاشق آب بازیه.. واسه همین این چند روزی که تو شمال بودیم تا ولش میکردیم میرفت سراغ شیر آب و شیلنگ تو حیاط ویلا و اونوقت بود که هیچ کس جرات نمیکرد نزدیکش بشه چون هر کی نزدیکش میشد خیس آب میشد خلاصه من چند باری مجبور شدم برم بیارمش چون هوا سرد بود و باد می وزید  می ترسیدم سرما بخوره اونم هر بار برای اینکه نتونم نزدیکش بشم و شیلنگو از دستش بگیرم شروع میکرد به آب پاشیدنو خیس کردن من و اطرافیانش یه بار که خیلی عصبانی شده بودم  به برادرم گفتم بره آروین رو  بیاره اونم بالاخره موفق شد به زور اونو از پای شیر بیاره و تحویل من بده  تو راه آروین با عصبانیت به من میگفت که میتی (منظورش برادرم مهدی بود) بچه پولوء (بچه پرروء) ...
25 ارديبهشت 1394

من الان خوابم!!!!!!!!

یه روز ظهر آروین خیلی شیطونی کرد فکر میکردم بعد از بازی تو ساحل میادو میگیره میخوابه اما خوب اون ماشالله دریای انرژیه با هیچ ساحلی هم آروم نمیشه من با هر زحمتی بود آریانا رو خوابوندم آخه با داد و فریاد آروین آریانا هم بیدار میشد مامانم اومد تو اتاق خواب ما گفت آروین خیلی پسر بدی شدی بیا بریم بخواب اما خوب آروین قبول نمیکرد برای همین من به مامانم گفتم مامان اون نمیخوابه بیا آریانارو ببر اتاق خواب خودتون این خوابه یه دفعه دیدم آروین پا شد رو تخت ایستاد در حالیکه چشماشو سعی میکرد به زور ببنده گفت بیا منو ببر من انان(الان) خوابم   حرکت شنها رو تو عکس داری   ...
24 ارديبهشت 1394

پسرم به کی سلام میکرد

چند روزی با مادروپدر و برادرم به اتفاق همسرم وآروین و آریانا رفته بودیم ویلای شمال  یه روز صبح که بیدار شدم دیدم آروین رفته جلوی درب ویلا و سرشو چسبونده به شیشه و هی سرشو تکون میده و تند تند میگه سنام  سنام سنام ...(سلام) تعجب کردم رفتم جلو تا ببینم داره به کی سلام میکنه دیدم گنجشکها یکی یکی می نشتند رو تراس و می پریدند آروین هم به هرگنجشکی که می نشست رو زمین سرشو تکون میداد و میگفت سنام   ...
24 ارديبهشت 1394

بچه دو ساله هم دیگه میدونه عابر بانک واسه چیه ....

 امروز داشتم با کامپیوتر کار میکردم که آروین با ماشین کوچولوش اومد کنارم ایستاد بعد شروع کرد به شیطنت و داشت ماشینشو میکشید رو صفحه لبتاب که بهش گفتم نکن مامان خرابش میکنی دیگه پول ندارم دوباره برم بخرم گفت هقاب (خراب)شد میرداد (منظورش مهرداد باباشه ) کالت (کارت ) میکشه میخله (میخره) ...
18 ارديبهشت 1394

اینم نتیجه تماشا کردن کارتونهای جدید!!

امروز تلویزیون داشت کارتون بن تن میداد من چند وقته که دارم با آروین صبحها تلویزیون نگاه میکنم فکر کردم شاید تماشا کردن کارتون باعث بشه کمی از شیطنتاش دست برداره و حداقل توی روز یکی دو ساعت هم آروم بشینه تلویزیون ببینه وسطای کارتون بن تن یه دفعه دیدم آروین اومده تو آشپزخونه و از من آویزون شده که توفنگ منو بیده بیا بیریم اوتاق خواب توفنگمو از تو بسائلم بیده خلاصه انقدر اصرار کرد که من هم مجبور شدم ظرفا رو نصف کاره ول کنم برم اتاق خواب تفنگشو از تو وسائلش در بیارم بهش بدم بعد رفتم تو آشپزخونه بقیه ظرفا رو بشورم که دیدم صدای شلیک تفنگ آروین میاد برگشتم تو پذیرایی ببینم داره چکار میکنه دیدم وایستاده جلو تلویزیون و همانطور که تو تلویزیون بن تن دار...
18 ارديبهشت 1394