آروینآروین، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره
آریاناآریانا، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره

خاطرات آروین حیدری مدلینگ دو ساله

ناخون دراز واه واه واه!!!!!!!!

همسرم میگه دیروز به آروین گفتم بابا ناخونات بلند شده بیا برات کوتاش کنم آروین هم که ظاهرا با اون ناخونا کاراشو پیش می بره مخالفت کرده و گفته نه بونند نیس (نه بلند نیست) باباش میگفت گفتم بلنده ببین بلنده!!! دیدم  اومد با ناخوناش محکم بازوهام گرفتو در حالیکه  بازوهامو داشت چنگ میزذ داد می زد گفتم که بونند نیس ...
17 خرداد 1394

تیکه شکسته اسباب بازی آروین

امروز  زنگ زدم خونه مادرم اینا ببینم آروین صبحانه اشو خورده یا نه مامانم گفت دو ساعته داریم میخندیم گفتم جرا؟ گفت آخه پسرت رفته تو سطل آشغال خونه یه تیکه پلاستیکو با عصبانیت درآورده میگه  این مال من بوده ....بعد فهمیدیم یه تیکه از اسباب بازیش بوده که شکسته مامانم میگفت خیلی خوشم اومد که دیگه بزرگ شده و مثل بچه های بزرگتر از خودش اعتراض میکنه ...
12 خرداد 1394

حسادت بچگانه

صبح داشتم آریانا رو روی تخت شیر میدادم که آروین اومدو شروع کرد به بوسیدن آریانا انقدر بوسش کرد که صورتش کاملا خیس شده بود نه اینکه بخواد واقعا ببوسش یه جورایی میخواست اذیت کنه در واقع یه جور حسادت بچگانه بود بهش گفتم مامان جون نکن بذار شیرشو بخوره بخوابه بعد با هم بازی میکنیم... آروین در حالیکه پتوی نازکی رو روی سرش کشیده بود باز هر چند دقیقه ای یه بار سرشو در میاوردو جلوی من وانمود میکرد  آریانا رو  داره می بوسه ...چند دقیقه بعد یه دفعه دیدم یکی از زیر پتو دست منو محکم گاز گرفت ظاهرا این بار تیرش به هدف نخورده بودو بجای خواهرش منو گاز گرفته بود ...
10 خرداد 1394

دبه بزرگ ترشی و آروین

امروز بعد از اینکه همسرم آروین رو برد خونه مامانم اینا ... زنگ زدم خونه اشون ببینم آروین صبحونه خورده یا نه؟ اتفاقا مادرم گوشی رو برداشت ازش پرسیدم چه خبر آروین چطوره داره چکار میکنه ؟مامانم گفت دیروز یه دبه بزرگ ترشی لوبیا سبز درست کردم امروز آروین معلوم نیس از کجا فهمیده جاش کجاست رفته برش داشته نمیدونم چه طوری ظرف به اون بزرگی رو آورده گذاشته جلو خواهرت بهش  میگه بی فرما اینم تولشی   ...
8 خرداد 1394

کوچولوی با سیاست من عاشقتم!

از وقتی آروین 9 ماهش بود چون صبحها میرفتم سرکار مجبور بودم صبحها بذارمش پیش مادرم الان دوسالشه و من بخاطر تولد دخترم مرخصی زایمان هستم بعضی وقتها دلم میخواد حالا که تو خونه هستم صبحها آروین هم پیش خودم باشه اما خوب ظاهرا آروین عادت کرده و خونه مادرم اینا براش یه تفریحه که اگه یه روز نره اونجا افسرده میشه بخصوص که هر روز چند ساعت تو حیاط مادرم اینا تو باغچه اشون بازی میکنه یا گلها رو آب میده دیروز  با خودم بردمش بیرون تو راه وقتی بغلش کرده بودم همش منو می بوسید وقتی گذاشتمش زمین راه بیاد  باز هم دستمو می بوسید...دوباره بغلش کردمو  بهش گفتم مامان جون دوست داری پیش خودم باشی دیدم سکوت کرد.. دوباره بهش گفتم آروین؟  مامان ؟دوس...
5 خرداد 1394

معنای آخرین بار تو فرهنگ لغت پسرم

هر وقت آروین کار بدی کرده بهش گفتیم این آخرین بارت باشه... حالا اون یاد گرفته و هرکاری رو که میخواد انجام بده و ما نمیخواهیم اجازه بدیم میگه آخرین باله (باره)  مثلا یه لیوان بر میداره میاد تو آشپزخونه و اصرار میکنه که بلندش کنیم تو ظرفشویی لیوان رو بشوره من هم میدونم که اگه بلندش کنم تا اینکارو بکنه دیگه پایین نمیاد و تمام سر تاپاشو خیس آب میکنه برای همین میگم نه اما اون هی میگه قون(قول) میدم آخرین باله (باره)...انقد اصرار میکنه تا بلندش کنم اونوقت صد دفعه لیوانو میشوره و آبشو خالی میکنه دوباره پر میکنه و هر بار هم میگه این آخرین باله   اینم عکس آروین جونه تو جشنواره عکس نی نی و طبیعت کسانی که آروین رو دوست دارند میتون...
5 خرداد 1394

آروین در مراسم خواستگاری

دیشب مراسم خواستگاری خاله ی آروین بود چون بعد از شام مهمونا اومدند و خیلی دیر وقت بود آروین از خستگی قبل از اومدن مهمونا خوابش برد اما خوب اواسط مهمونی به خاطر شلوغی و سر و صدا بیدار شد وقتی رفتم تو اتاق خواب مادرم اینا تا دوباره بخوابونمش اصرار داشت که بی ریم بیرون آب بیده من...من هم بغلش کردم بردمش تا از داخل پذیرایی بریم تو آشپزخونه  بهش آب بدم  بعد از اینکه بهش آب دادم از اونجاییکه هنگام گذر از پذیرایی    مهمونا رو دیده بود با وجود اینکه خیلی خسته بود حاضر نبود بخوابه این بود که هی به من میگفت بولو پذیلایی (برو پذیرایی) تو پذیرایی هم چون مبلها و صندلیها اشغال بودو همه نشسته بودند من مجبور بودم ایستاده بغلش کنم او...
2 خرداد 1394

نه خدایی تشبیه به این با حالی دیدید اونم از یه بچه دوساله!!!!!!!!

دیروز یه کرم لیرآک خریدم بسته اشو که باز کردم داخلش یه مقوای سفید بود که جای قرار گرفتن کرم و سرمش به صورت دایره سوراخ بود من بسته اشو دور انداختم اما مقوای داخلش روی اوپن جا مونده بود نیمه های شب آروین طبق معمول بیدار شد و آب میخواست منم بغلش کردم و مثل هرشب بردمش تو آشپزخونه و نشوندمش روی اوپن آبو که خورد به زور چشماشو باز کرد یه هو چشمش به مقوای کرمم افتادو گفت مامان این دندلی یه توآنته (یعنی صندلی توالت) منظورش توالت فرنگی بود ...
1 خرداد 1394

محکم بغلم کن!

از وقتی دخترم بدنیا اومده آروین خیلی حساس شده گاهی وقتهاحس میکنم با تمام توجه و وقتی که براش میذارم بازم احساس میکنه من آریانا رو بیشتر از اون دوست دارم خوب شاید هم حق داره نه اینکه من آریانا رو بیشتر از اون دوست داشته باشم نه اما خوب آریانا همش 4 ماهشه مجبورم شیرش بدم ترو خشکش کنم وقتی گریه میکنه بغلش کنم اخیرا آروین انقدر حساس شده که گاهی خواهرشو میزنه یا یواشکی گازش میگیره امروز عصر بیرون رفته بود وقتی برگشت و پوشاکشو عوض کردم احساس کردم اسهال داره حدسم درست بود  چون دوباره نیم ساعت بعد مجبور شدم پوشاکشو عوض کنم ...خیلی جا خوردم اسهال با اینکه به نظر خیلی مهم نیست اما  تو بچه ها خطرناکه چون باعث از دست رفتن آب بدنشون میشه سریع ب...
27 ارديبهشت 1394