آروینآروین، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره
آریاناآریانا، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره

خاطرات آروین حیدری مدلینگ دو ساله

یه ساندویچ بگیربخوریم

چند روز پیش عصر با آروین رفته بودم بیرون برگشتنی یهو هوا خراب شد و طوفان خاک و باد شدیدی گرفت من از ترس اینکه چیزی رو سر آروین نیفته رفتم کنار یک مغازه آروین رو بغل کردم و شالمو روسرش انداختم تا آشغال تو چشمش نره صاحب مغازه فست فودی که جلوش ایستاده بودیم اومد بیرونو به من گفت خانم با بچه اتون بیایید داخل مغازه تا طوفان تموم بشه  من هم تشکر کردمو با آروین رفتیم تو مغازه اش آروین سریع رفت پشت یکی از میزها نشست و سس های رو میز رو برداشت ترسیدم سسها رو بریزه رو میز بهش گفتم مامان یه وقت سس ها رو نریزی بذار سرجاش دست نزن .....آروین یه نگاهی به من کردو گفت حانا که اومدیم ایندا نی شستیم یه ساندبیچ هم بیگیر بوخوریم (حالا که اومدیم اینجا نشستیم ...
30 تير 1394

سوالی که هیچ وقت جوابشو پیدا نکرد

خیلی وقتها وقتی آروین شیرین زبونی میکنه یاد بچگی های برادرزاده  خوشگلم عرشیا می افتم آخه اونم  وقتی  همسن و سال آروین بود عین آروین حاضر جواب بود یه سوالی بود که وقتی عرشیا کوچیک بود ذهنشو درگیر کرده بود از هر کی هم می پرسید نمیتونست جوابشو پیدا کنه راستش خود من هم توش مونده بودم هنوز هم که یادم می افته خنده ام میگیره هر چی بهش میگفتیم یه جوابی میداد جریان این بود که ...همسر برادرم یه خواهر زاده داشت که اون یه دختری به نام یاسمن داشت که کمی از عرشیا کوچکتر بود یه بار عرشیا وقتی 5 یا 6 سالش بود با اون دعواش میشه و مامانش میگه تو نباید با کسی که فامیلته دعوا کنی عرشیا هم می پرسه مگه یاسمن چه نسبتی بامن داره  مامانش میگ...
26 تير 1394

آروین و جریان ترشی لوبیا

فجمعه هفته پیش مامانم اینا شام خونه ما بودندبعد از شام آروین اصرار داشت که با مادرم اینا بره خونه اشون واسه همین رفت بغل برادرم و با ما خداحافظی کرد و گفت بعدا می بینمتون ما هم مجبور شدیم به خاطر اصرار زیادش اجازه بدیم بره و اسه همین کیفشو وسائلشو آماده کردم میدونستم که چون صبحها هر روز تا عصر خونه اشون می مونه عادت داره اما بازم میترسیدم شب نکنه گریه کنه  همین هم به مامانم گفت اگر هر زمان از شب دیدید بیقراری کرد یا سراغ ما رو گرفت زنگ بزنید تا ما بیاییم بیاریمش خلاصه همسرم با ماشین مادرم اینا رو تا خونه اشون برد البته فاصله خونه ما با اونا پیاده هم فقط 5 دقیقه است وقتی همسرم برگشت چون نگران بودم زنگ زدم خونه مادرم اینا ببینم آروین دار...
22 تير 1394

من هنوز دستام کوچولوء پاهام کوچولوء ببین!!!!!!!!!!!!!!!

  دیشب وقتی داشتم آریانا رو تو اتاق خواب می خوابوندم آروین اومد رو تخت کنارم خوابید بعد گفت مامان کمدی که گیریفتی خیلی بوزگه (کمدی که گرفتی خیلی بزرگه ) گفتم آره مامان آخه تعدادمون بعد از تولد آریانا زیاد شده حالا دیگه چهار نفریم من تو بابا و آریانا لباسمون هم زیاد شده واسه همین جای بیشتری میخواد مجبور شدیم یه کمد بزرگتر بگیریم تازه من میخواستم باشما صحبت کنم تا اگه رضایت بدی یه تخت خوشگل بزرگ هم واسه شما بگیریم تا دیگه مستقل بشی و روی تخت خودت بخوابی حرفام هنوز تموم نشده بود که آروین یهو پاشد نشستو گفت اما من هنوز کوچولوءم ببین دستام کوچولوء پاهم کوچولوء من هنوز خیلی کوچولوءم بهتله (بهتره) تختو بلا (برای) آریانا بذالید آریانا لوش بخ...
22 تير 1394

ماجرای تموم شدن موهای پسرم

خیلی وقت بود که می خواستیم موهای آروین رو بزنیم اما خوب دلمون نمی اومد بالاخره موهای آروین رو به اصرار اطرافیان برای اولین بار بعد از تولدش  از ته زدیم وقتی از آرایشگاه برگشت  به من گفت موهام تموم شده اولش نه فقط واسه ما که از ته دل راضی نبودیم بلکه برای خودش هم کمی عجیب بود چون همش می رفت تو اتاق خوابو جلوی آیینه ی کمد می ایستادو دستای کوچولوشو می کشید روی سرش و میخندید ...ولی خوب اون به نظر  راضی تر از ما بود ... اما  حالا دیگه واسه همه امون عادی شده پسرم بدون مو هم خوشگله ...
19 تير 1394

اون ناف داره!!!

    امروز نزدیکای ظهر وقتی از آشپزخونه اومدم تو پذیرایی دیدم آروین خم شده رو سرآریانا بدوبدو اومدم ببینم چی شده آروین تا منو دید سریع بلند شد کمی عقب تر رفت دیدم دستش یه تیکه نون لواشه که کمیش رو  هم تو دهن آریانا گذاشته بود با عصبانیت گفتم اصلا معلوم هست چی کار میکنی مامان این هنوز شیش ماهش هم نشده داری بهش نون لواش میدی؟ آروین باخونسردی گفت اما اون ناف دانه (داره) پس میتونه بخووله (بخوره) ...
13 تير 1394

صحبتهای مردونه پسر دو ساله من با باباش!!!!

  چند روزی میشه که دارم آروین رو از پوشاک میگیرم دیشب وقتی داشتم آریانا رو تو اتاق خواب می خوابوندم باباش با آروین تو پذیرایی داشتند تلویزیون نگاه میکردند... شنیدم آروین داشت به باباش  می گفت من دیگه بوزوگ شدم دیگه پوشاک ندانم (ندارم) هر وقت از خواب بولند بی شم می لم دستشویی یه پامو میذالم این ول یه پامو مبذالم اون ول بد جیش میکنم تو سولاخ من دیگه ملد شدم  آخه بوزوگ شدم (ترجمه : من دیگه بزرگ شدم دیگه پوشاک ندارم هر وقت از خواب بلند بشم میرم دستشویی یه پامو این ور میذارم یه پامو اون ور میذارم بعد جیش میکنم تو سوراخ من دیگه مرد شدم آخه بزرگ شدم) ...
12 تير 1394

پسر کوچولوی من علیرغم شیطونیاش قلبی از طلا داره!!

امروز صبح  بعد از اینکه باباش آروین رو برد خونه مادرم اینا زنگ زدم ببینم صبحانه اشو خورده یا نه؟ اتفاقا مادرم گوشی رو که برداشت صدای آروین هم از پشت تلفن می اومد که میگفت اینو بیکش کینار (اینو بکش کنار) گفتم مامان چی میگه گفت میگه صندلی اوپن رو بکشم عقب تا بشینه روش صبحانه اشو روی اوپن بخوره ... همزمان صدای آروین بازم از پشت گوشی داشت می اومد میگفت اینو بلدال(برادر) اونو بلندال (برندار) اون کیفه مانه قولصاته (اون کیفه مال قرصاته ) قولصوتو بخول مامان دون (قرصتو بخورمامان جون ) تموم شد من بلات (برات) می خلم (میخرم) بیذالی باز تو این کیفه (بذاری باز تو این کیفه ) مامانم گفت میشنوی چی میگه پسرت ؟گفتم آره قربونش بشم پسرکوچولوی من دیگه انقدر ...
6 تير 1394

نترس منم !!!!!!!!!!!!!

دو روز پیش برای کاری رفتم محل کارم برای همین آریانا رو هم با آروین پیش مادرم گذاشتم وقتی برگشتم رفتم تو اتاق خواب مامانم اینا تا به آریانا شیر بدم آروین هم که معمولا این مواقع یادش می افته که یا آب میخواد یا نون میخواد بدو بدو اومد سراغم اول گفت آب بیده گفتم صبر کن بچه رو شیر بدم بعد  ...بعد اومد رفت روی تخت و از تاج تخت رفت بالا کنار پنجره اتاق خوابشون و با هر سختی بود پنجره اشون رو باز کرد و گفت نتس منم (نترس منم )  بهش گفتم با کی هستی مامان ؟ برگشت خندید و گفت با گربهه که اودا (اونجا) نی شسته (نشسته)  جالب اینجاست که مامانم میگه گربهه تا آروین رو می بینه دو تا پا داره دو تا پا هم قرض میگیره فرار میکنه ! ...
5 تير 1394