یه ساندویچ بگیربخوریم
چند روز پیش عصر با آروین رفته بودم بیرون برگشتنی یهو هوا خراب شد و طوفان خاک و باد شدیدی گرفت من از ترس اینکه چیزی رو سر آروین نیفته رفتم کنار یک مغازه آروین رو بغل کردم و شالمو روسرش انداختم تا آشغال تو چشمش نره صاحب مغازه فست فودی که جلوش ایستاده بودیم اومد بیرونو به من گفت خانم با بچه اتون بیایید داخل مغازه تا طوفان تموم بشه من هم تشکر کردمو با آروین رفتیم تو مغازه اش آروین سریع رفت پشت یکی از میزها نشست و سس های رو میز رو برداشت ترسیدم سسها رو بریزه رو میز بهش گفتم مامان یه وقت سس ها رو نریزی بذار سرجاش دست نزن .....آروین یه نگاهی به من کردو گفت حانا که اومدیم ایندا نی شستیم یه ساندبیچ هم بیگیر بوخوریم (حالا که اومدیم اینجا نشستیم ...