آروینآروین، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره
آریاناآریانا، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره

خاطرات آروین حیدری مدلینگ دو ساله

نمیدونم به این میگن شیطونی یا مردم آزاری؟

  دیروز عصر با همسرم و  آروین و آریانا رفته بودیم خونه مادرشوهرم اینا وقتی رسیدیم جلوی درب خونه اشون یه دختر بچه 6 یا 7 ساله جلوی درشون ایستاده بود آروین از تو ماشین داد زد پیسره رو ببین بهش گفتم مامان اون دختره پسر نیس که بعد از ماشین پیاده شدیم آروین بدو بدو رفت سراغ دختره اول دستشو گرفت کشید یه نگاه به صورت دختره کردو دوباره دست دختره رو فشار داد بعد دیدم با انگشت سبابه هی میزنه به قسمتهای مختلف شکم دختره نزدیکتر رفتم دیدم آروین با خنده به من گفت ء هر کاریش میکنم هیچی نمیگه  بعد دوباره شروع کرد به اذیت کردن دختره همون موقع مادربزرگ آروین درب ورودی رو باز کرد و اومد بیرون آروین با دیدن مادربزرگش هول شد و دختره رو که سه بر...
5 تير 1394

چه پسرماهی دارم من!!

امروز مامانم میگفت وقتی بابای آروین عصر رفته بود دنبال آروین خونه مامانم اینا تا آروین رو بیاره و بعد باهاش بره پارک... مامانم داشته آروین رو حاضر میکرده که چند بار سرفه میکنه آروین بهش میگه مامان جون من برم پالک بگدم می بلمت دکتر (یعنی من برم پارک برگردم میبرمت دکتر)   ...
4 تير 1394

بچه دوساله انقدر توخس ؟؟ معلوم نیست این حرفای بزرگتر از سنتو از کجا یاد گرفتی ؟

آروین آبگوشت چرخ کرده یا کله گنجشکی رو خیلی دوست داره ....بهش میگم مامانی ببین چقدر دوستت دارم برای فردات آبگوشت چرخ کرده از اونا که دوست داری درست کردم میگه زحمت نکش ...
3 تير 1394

دیگه پسر دو ساله ام هم مچ میگیره!!!!!!!!

الان  اول تابستونه اما گرما بیداد میکنه  و هر روز هم هوا گرمتر میشه حتی این روزا هوای تهران تا بالای 40 درجه هم رفته طوری که آروین هم که دو سالشه متوجه گرمای هوا شده ...دیشب داشتیم یه فیلم  می دیدیم که توش زنه داشت به دخترش میگفت هوا خیلی سرده اون الان اون بیرون یخ میزنه....  اتفاقا آروین داشت جلوی تلویزیون ماشین بازی میکرد با شنیدن این حرف به  من و باباش نگاه کردو با خنده گفت  میگه  انان هوا سلده (الان هوا سرده)  هه هه حباسش نبود اشتباه گوف (حواسش نبود اشتباه گفت) ...
1 تير 1394

مشکلات از پوشاک گرفتن پسر دو ساله ام

افکر میکردم اگه به حرف بیاد میتونم از پوشاک بگیرمش اما خوب هنوز موفق نشدم وقتی یک سال و یک ماهش بود به حرف اومدو کم کم دیگه کلمات رو به هم می چسبوندو جمله میساخت الان دو سال و سه ماهشه هنوز نتونستم از پوشاک بگیرمش جالب اینجاست که هرازگاهی گربه اشو بغل میکنه میاره جلوی دستشوییو میگه مامان این جیش داله یا جیش کده اما خوب خودشه معمولا نمیگه که کی جیش داره فقط وقتی کارش تموم شد به من میگه که برم بشورمش گاهی هم برای شیطنت از الکی میگه جیش یا پی پی دالم من یا مادرم هم اونو می بریم دستشویی اما اون گاهی بیشتر از نیم ساعت تا 45 دقیقه تو دستشویی ما رو مچل خودش میکنه که فقط بتونه شیطنت کنه و اگه چشم ما رو لحظه ای دور  ببینه شیلنگ دستشویی رو برداره...
31 خرداد 1394

کی میتونه بهش کلک بزنه ؟؟ اون خودش خدای این کاراست

هفته پیش رفته بودیم خونه داییم اونا یه حیاط بزرگ و یه باغچه بزرگ دارند که توش گل ودرخت و یه قسمتش هم سبزی کاشتند کنار حیاطشون یه شیر آب و یه شیلنگ بزرگ بود آروین هم که همیشه عاشق آب بازیه با دیدن شیر آب وشیلنگ  انگار پر در آورده بود دو تا پا داشت دو تا هم قرض گرفته بودو هنوز نرسیده صاف رفت سراغ آب و باغچه من هم هر کاری میکردم نمیتونستم بیارمش تو کم کم حس کردم زن داییم هم که تازه ریحونهای باغچه اش در اومده بودند داره شاکی میشه چون به من گفت اگه میشه بگو این طرف آب بپاشه آخه سبزیهای اونور خیلی ضعیفه آب بپاشه از بین میرند اول خواستم به زور متوسل بشم اما خوب نمیشد چون آروین تو این موقعیتها بدتر عمل میکنه بعد فکر کردم بهتر با هاش راه بیام و ...
30 خرداد 1394

عجب دلداریی !!!!!!!!!! من که دهنم بسته شد!!!!!!!!!!

    چهارشنبه رفته بودیم مهمونی خونه ی عموم اینا اتفاقا طاها پسر دخترعموم هم که تقریبا همسن آروینه و فقط 5 ماه از آروین بزرگتره اونجا بود بعد از شام طاها تو اتاق خواب روی تخت داشت گریه میکرد من تو پذیرایی بودم  که به آروین گفتم مامان جان برو دلداریش بده نذار دوستت گریه کنه... بعد آروین بدو بدو رفت تو اتاق خواب من هم رفتم ببینم چی کار میکنه... دیدم داره بهش میگه بلا(برای) چی گیه (گریه ) میکنی چی شده ؟ نتلس گیه نکن (نترس گریه نکن) چیزی نشده فقط نو نو(لولو) میخواست بخولت(بخورت) که من نذاشتم !!!!!!!!! ...
23 خرداد 1394

بیایین بیایین اینجاست هنوز نمرده!!

  برای چند روزی رفته بودیم سمنان آخه مادرم میگفت میخواد بره سرخاک مادر و خواهرش ...خلاصه رفتیم سرخاک اونجا داشتیم از بین قبرها رد میشدیم من و همسرم با پدرم کمی جلوتر می رفتیم و مادرم با آروین کمی عقب تر از ما داشتند می اومدند که...  مامانم گفت رد نشدید بیایید اینجاست  یه هو دیدم آروین داد میزنه بیایین بیایین اینداست  هنوز نمولده (بیایید بیایید اینجاست هنوز نمرده!!!)   ...
23 خرداد 1394

من که نفهمیدم چرا انقدر با داییت لج میکنی ؟

سرشبی داشتم با آروین روی تخت بازی میکردم که یه هو بهش گفتم میخوای برات کتاب داستان بخونم اونم از خدا خواسته استقبال کرد بعد با هم رفتیم از تو کمدش یه کتاب داستان که هزاران تا داستان توشه رو از قفسه کتاباش آوردیمو من چند تا از داستانهای معروفشو مثل راکان بدجنس و بزبز قندی و سندباد...براش از روی عکساش تعریف کردم بعد بهش گفتم خوب حالا وقت نقاشیه و رفتم تو کمد دفتر نقاشیشو بیارم ....برگشتم دیدم آروین چند تا از ورقای کتابشو کنده و داره لوله اش میکنه خیلی عصبانی شدم بهش گفتم مامان برای چی داری این کارو میکنی چرا کتابتو پاره کردی مگه صد دفعه بهت نگفتم کتاباتو پاره نکن هان ؟اونم خیلی خونسرد در حالیکه برگهای مچاله شده کتابشو داشت مینداخت پشت تخت روشو...
18 خرداد 1394